حقيقت تلخ
برای داشتن چیزی باید تلاش کنی
دیگه سخت نیست فهمیدنش پس اگر عقب نشینی کنی و همیشه منتظر یه اتفاق غیر منتظره ی عالی باشی
باختی!!!
برای داشتن چیزی باید تلاش کنی
دیگه سخت نیست فهمیدنش پس اگر عقب نشینی کنی و همیشه منتظر یه اتفاق غیر منتظره ی عالی باشی
باختی!!!
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
گابریل گارسیا مارکز
اگر برای نمونه خدا فراموش کند که من فقط یک عروسک خیمه شب بازی هستم و به من تکه ای بیشتر از زندگی بدهد من از همه آن زمان سود برده و استفاده خواهم کرد.بهترین کاری که میتوانم انجام دهم.
شاید نگویم هرچه را که می اندیشم اما قطعا درباره هرچه می گویم اندیشه می کنم.
به هر چیزی ارزش می نهم نه فقط برای اینکه با ارزشمند هستند بلکه برای انچه که انها ارائه میکنند و بیان می دارند.
کمتر خواهم خوابید وبیشتر رویا خواهم دید.برای هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندیم بمدت شصت ثانیه روشنایی و نور را از دست می دهیم.
ادامه میدادم از انجایی که دیگران متوقف می شده اند و بر می خواستم وقتی دیگران میخوابند
اگر خدا تکه بیشتری از زندگی به من میداد ساده تر لباس می پوشیدم و در نور افتاب غوطه می خوردم و برهنه خود را رها می کردم.نه فقط جسمم را,نه بلکه روحم را نیز.
به مردم ثابت می کردم که چقدر در اشتباهند که فکر می کنند چونکه پیرتر شده اند عاشق شدن را قطع کرده اند چراکه انها عملا از همان زمانی که عاشق شدن را متوقف کرده اند شروع به پیر شدن کرده اند.
به کودکان دو بال می دادم اما انها را به تنهایی رها میکردم تا هر کدام بیاموزند که چگونه با تکیه بر خود پرواز کنند.
به فرد سالخورده نشان میدادم که انها چگونه می میرند نه با فرایند مسن شدن بلکه با غفلت کردن.
چیزهای زیادی از شما یاد گرفته ام...
یاد گرفته ام هر کس می خواهد تا بر بالای کوه زندگی کند اما فراموش میکند که اصل مطلب همان چگونگی راه پیمودن هست.
من یاد گرفته ام وقتی نوزادی تازه تولد یافته انگشت شصت پدرش را چنگ می اندازد.برای همیشه در قلب او جا گرفته است.
من یاد گرفته ام که یک فرد تنها وقتی می تواند به فردی دیگر از بالا به پایین نگاه کند که بخواهد به او در برخاستن کمک نماید.
مطلب زیادی از همه شما اموختم...
همیشه بیان کن انچه را که احساس میکنی و انجام بده انچه را که فکر میکنی.
اگر من میدانستم که امروز اخرین وقتی است که شما را خواهم دید شما را قویا به اغوش خواهم گرفت تا نگهبان روحتان باشم.
اگر من بدانم که این دقایق اخرین دقایقی هستند که من شمارا خواهم دید به شما می گویم ((عاشقتان هستم))و به این فرض بسنده نمی کردم که شما خود انرا میدانید.
همیشه صبحگاهی هست که در ان زندگی به ما فرصتی دوباره می دهد تا کارهای خوبی انجام دهیم.
به خودتان نزدیک باشید.به عزیزانتان.به انها بگوییدکه چقدر به انها نیاز دارید.چقدر عاشقشان هستید و چقدر به انها توجه دارید.
زمانی را برای بیان این جملات بگذارید((متاسفم)) ((مرا ببخش)) ((لطفا))و((متشکرم))و همه کلمات قشنگ و دوست داشتنی که شما بلدید.
هیچ کس شما را به خاطر نخواهد اورد اگر شما افکارتان را پیش خود به صورت راز نگه دارید.خودتان را وادار کنید تا انها را بیان و ابراز دارید.
به دوستان و عزیزانتان نشان دهید که چقدر به انها علاقمندید.
به سلامتی پسری که میگه
ما از اوناشیم که :فشن نیستیم.
بابامون ماشین شاسی بلند نداره بیایم دنبالت.
مارک کفشمون دیگه آخرش کفش ملیه.
زیر ابروهامونم بدمون میاد نخ کنیم که دختر کُش بشیم.
مارک تی شرتمونم هم دیگه آخرش یا هندونست یا تمساح.
نداریم هرشب ببریمت بیرون خرجت کنیم.
ولی…
وقتی میگیم دوستت داریم یعنی دوسِت داریم
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
نفسم به شماره افتاده بود ولی به هر ترتیب از پله ها بالا می رفتم.سنگینی هیکلم را روی نرده های چوبی کنار پلکان انداختم.انگار هزار کیلو شده بودم که پاهایم آنطور به دنبالم کشیده می شد.