نمی خواهم بمیرم
اندیشه هایم را نمی خواهم بمیرم
پائیز ابری را نمی خواهم بگیرم
باران ببارد از شرارت یا که تهمت
آویزه ی گوشم شده از حلقه سیرم
آواره کوی وبیابانت شد این دل
من یک مسافر یک مسافر یک سفیرم
دنیا پرستی عادت دیرینه ی ما است
لبیک حق واجب ولی من یک اسیرم
حس میکنم بوی گلاب وسدر وکافور
من میروم اما نمی خواهم بمیرم
نظرات شما عزیزان: